به کوشش: رضا باقریان موحد




 

بُشری اِذِالسلامه حَلَّت بِذی سَلَمْ *** لِلّه حَمدُ مُعترف غایهَ النِّعَم
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد *** تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
از بازگشت شاه درین طرفه منزل است *** آهنگ خصم او به سراپرده ی عدم
پیمان شکن هر آینکه گردد شکسته حال *** اِنّ العهود عند ملیک النّهی ذِمَم
می جُست از سحاب اهل رحمتی ولی *** جز دیده اش معاینه بیرون ندادنم
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت *** الانَ قد نَدِمْتَ و ما ینفَعُ النَّدَم
ساقی چو یار مهرخ و از اهل راز بود *** حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم


1.مژده می دهم که سلامت و آرامش به شهر و دیار من بازگشته و آن کسی که همه ی نعمت ها را می شناسد و بدان معترف است، این عافیت را بالاترین نعمت پروردگار می داند و خود را مشمول نهایت لطف و او را ستایش می کند.
2.آن پیک خوش خبر که مژده ی این فتح و آرامش را داد، کجاست تا جان خود را چون زر و سیم به پای او فدا کنم؟
3.به سبب بازگشت شاه در این جایگاه بدیع و دلپذیر است که دشمن او قصد رفتن به دیار عدم و سراپرده ی نیستی را کرده است.
4.به درستی که انسان پیمان شکن، پریشان حال و بینوا می گردد.همانا در پیشگاه خردمندان، عهد و پیمان ها بر ذمه ی پیمان گذاران است و ضمانت دارد و باید اجرا شود.دشمن پیمان شکن باید کیفر پیمان شکنی خود را ببیند.
5.پیمان شکن از آرزوی خام خود به دنبال رحمت و بخشایش می گشت و آن را می طلبید، ولی تنها بهره ی او از این خیال واهی، اشک چشم او بود که آشکارا می بارید.
6.پیمان شکن در رود غم و اندوه مانند فرعون افتاد و غرق شد و در لحظات آخر اظهار پشیمانی کرد.روزگار به تمسخر به او گفت:اکنون پشیمان شدی که دیگر پشیمانی و ندامت سودی ندارد (اشاره به آیات 90 تا 5 سوره ی یونس).
7.ساقی چون معشوقی زیبارو و راز دار بود که حافظ در بزم عشق از دست او پیاله می گرفت و شراب می نوشید و شیخ و فقیه هم همین طور.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول